بیش از یکسال است که مردم ایران رنجی دیگر را بر شانه های خود تاب می آورند و شاید تا سال دیگر این رنج همچنان ادامه داشته باشد، رنجی از جنس بیماری،ویروسی مهلک که در ابتدا چندان جدی گرفته نشد،نه از سوی دولت و نه از سوی مردم. اما اینک این رنج، این سختی و این بیماری به همه کوچه ها و محله های شهرمان،به همه کشورمان و حتا به تمام دنیا کشیده شده. همه نگرانیم، نگران خانواده مان، نگران عزیزانمان، دوستانمان، همکارانمان، هم محلی مان و همه مردم دنیا.
به گزارش روشنای راه، دلمان آشوب است برای کسانی که رفته اند، برای کسانی خواهند رفت و دیگر هرگز نمی بینیمشان، نگران آنهایی که مریض هستند، عزیزانی که تنها و بی ملاقات در بیمارستانها با مرگ دست و پنجه نرم می کنند.
هر روز سرمان درد میگیرد میان قصه غصه مرگ آنهایی که رفته اند، و نگران آنهایی هستیم که ممکن است بروند، شاید هم خودمان.
ای کاش در این میان دست تدبیری از آستین بیرون میامد.
ای کاش به چند ماه عقب تر،نه چند سال عقب تر بر میگشتیم، دردهایمان این سالها زیاد بوده است.
ای کاش چشمهایمان را می بستیم و به سالهای جلوتر پا می گذاشتیم.
جدی بودن،جدی دانستن این روزها را ای کاش بیشتر درک می کردیم از سیاست مدارانمان گرفته تا مردم کوچه و خیابان. نباشیم سیاستمداری که خودش را تافته جدا بافته می دانست و توی کشورش گفت حداقل ۷۰ درصد مردمباید این بیماری را بگیرند تا از شرش خلاص شویم و خودش حالا شده جزو آن ۷۰ درصد و معلومنیست زنده بماند تا بتواند برای مردمش از این حرفها بزند، و نشویم بی خیال بی فکری که آلودگی را به دامن خانواده اش کشید و اکنون چند نفر از عزیزانش را از دست داده. من به عنوان یک خبرنگار بیشتر از آنچه که باید نگرانم، نگران همه مردم دنیا، اشک هایم نمیتواند کاری کند، اما شاید قلمم و کلمات بتواند بر قلبها و روان آنهایی که می خوانند اندکی تامل تزریق کند.
من با چشمم مرگ همسایه را از کرونا دیده ام، استرس و ناله های خانواده و همسایگانش، رفقایش که دیگر نمیبینندش، از اتفاق این بانو دبیر یکی از دبیرستانها بود، حتما شاگردانش گریسته اند برایش، من حتا از نزدیک بیماری مهربان ترین رئیس دنیا را دیده ام، رئیس ام را می گویم، روزنامه نگاری که تاثیرگذاری اش و خوبی هایش بر هیچ کسی پوشیده نیست و بخاطر انجام رسالتش به مردم زبانم لال نزدیک بود جانش را از دست بدهد، قلبمان درد میکرد وقتی در بستر بیماری بود، قلبمان به درد می آمد وقتی صبح ها شور و اشتیاق اش و نشاطی را که به همکارانمیداد را چند روزی نداشتیم، انگار تکه ای از ما میان این همه دنیا، میان این همه ساعت گم شده بود،انگار تکه ای از وجودمان گم شده بود، اینها را می گویم تا بدانیم که اگر فردی از میان ما برود و یا حتا چند روزی بیمار شود چگونه تکه ای از روحمان می شکند،خرد می شود، تکه ای از روحمان گریه می کند و چگونه ساعت هایمان بهم می ریزد. دوست داشتن هایمان دست خالی می شود، ای کاش همه می توانستیم این روزها را جدی بگیریم، رعایت کنیم.
روز مبادا همین امروز است، نگذاریم مبادایمان تلخ و سیاه تمام شود. امروز همان روزی است که باید خَیر باشیم. برای سلامتی مان، برای سلامتی دیگران، و آذوقه و توشه آخرتمان در این روزها اندوخته می شود، همه باید دست یاری خود را از دیگران کوتاه نکنیم. نگذاریم همسایه مان، مردمی از شهرمان نگران فردا باشد و برای امرار معاش مجبور به ترک خانه و ورود به اماکنی باشد که مرگرا برای وی و دیگران به ارمغان می آورد.
بیایید از مسوولان شهرمان، از شهردار، تا اعضای شورای شهرمان بگوییم امروز همان روزی است که باید بیشتر شهردارمان باشید، بیشتر فردی از ما در شورا باشید، بیایید به جای صرف انرژی خود در باغ گلها که فرداها و روزهای دیگر هم می تواند باغی پر از گل شود هزینه اش را صرف خرید مایحتاج فقرای شهرمان باشیم. بیاییم برای همه مردم شهرمان به جای کیسه زباله این بار دستکش و ماسک تهیه کنیم و به درب منازل ببریم. امروز همان فردایی است که مردم شهر به شما احتیاج دارند.
نگویید نیست و نداریم، چرا که بزرگترین کارخانجات تهیه ماسک و محلول های ضد عفونی در شهرک های صنعتی استان ما ساخته شده اند. امروز همان روزی است که هنر شهرداران و سیاستمداران و اداره کنندگان شهرم باید به رخ کشیده شود.
امروز همان روز تکریم و ادای احترام به ولی نعمتان شماست. کمک کنیم تا مردممان به سلامت به فرداهای خود بر سند تا همه با هم سال آینده به تماشای باغ گلها برویم.