به گزارش روشنای راه، شهید رمضانعلی چوبداری، مردی اهل قلم، صدا، متانت و لبخند بود. مسئول روابط عمومی سپاه امام حسن مجتبی (ع) استان البرز، که آنچنان بیصدا و بیادعا، بار رسالت رسانهایاش را در لباس مقدس رزم به دوش میکشید، که حتی همکارانش هم جز صبوری و فروتنی از او چیزی به یاد ندارند.
او در حالی به شهادت رسید که دلش لبریز از شوق دیدار فرزندی بود که ۹ ماه در انتظارش نشسته بود.
در حمله ناجوانمردانهای که با چراغ سبز پلیدی و نفرت صهیونیسم انجام شد، شهید چوبداری در همان شب چشم از جهان بست، شبی که خانهاش قرار بود از صدای نوزادی پر شود، از جشن و شادی، نه از خبر شهادت...
اما چه میشود گفت از مردی که جای خنده کودک، بوسه خاک را بر پیشانیاش پذیرفت؟
چه میشود نوشت از پدری که بجای گرفتن دست دختر، اسلحه گرفت تا دستان کوچک همه کودکان این خاک از تجاوز و ترس در امان بماند؟
او به آغوش فرزندش نرسید، اما بیشک در آغوش خدا آرام گرفت.
همان شب، دخترکی به دنیا آمد که هرگز صدای پدر را نخواهد شنید، اما تمام عمر، نام او را خواهد شنید؛
نامی که با غرور بر زبانها میچرخد و با اشک، در دلها تکرار میشود.
رمضانعلی چوبداری در لباس رزم، با جان خود برای ایران، برای ما، برای آینده ایستاد.
در آن شب عجیب، در شبی که تولد و شهادت در هم تنید، در شب وصال و فراق.
این یادگار پدر، دختر شهید، هر بار که به دنیا نگاه کند، خواهد دانست: پدرش نرفت، پدرش ماند؛ در قلب وطن، در قاب تصویرهایی با لبخندی آرام، در چشمان پرغرور یک ملت.