به گزارش روشنای راه، اما این تکرار نباید ما را به بیحسی بکشاند، آنچه میشنویم فقط مرگ نیست، فریاد خاموش یک جامعه خسته و زخمخورده است.
بحرانهای اقتصادی سالهاست که در جان مردم ریشه دواندهاند. تورم، بیکاری، فشار معیشتی و بیثباتی مالی، زندگی بسیاری از خانوادهها را به مرز فروپاشی کشانده است.
وقتی خانواده ای نمیتواند ابتداییترین خواستههای فرزندانش را برآورده کند، وقتی مادری شبها با اضطرابِ بیپولی به خواب میرود، وقتی جوانی هیچ روزنهای برای آینده نمیبیند، چیزی در درون انسان میشکند، این شکستن، بیصدا نیست. گاهی به خشم میانجامد، گاهی به خودویرانگری، و گاهی به مرگی دستهجمعی در سکوت یک خانه.
اما اقتصاد تنها عامل نیست، ما درگیر یک فروپاشی اجتماعی پنهان هم هستیم. اعتماد عمومی به حداقل رسیده، احساس تعلق به جامعه تضعیف شده و حمایتهای اجتماعی از افراد آسیبدیده، حداقلی و ناکارآمد است.
در یک جامعه سالم، خانوادهای که تحت فشار روانیست، به جایی برای کمک رجوع میکند، اما در اینجا، کسی نمیشنود. نظام سلامت روان از کار افتاده، مشاوره و درمان روانشناختی هزینهبر است و در بسیاری از مناطق، اساساً در دسترس نیست.
مهمتر از آن، فرهنگِ «کمک خواستن» هنوز در هالهای از شرم و تابو مانده است، مردم نمیدانند چطور از بحران عبور کنند، چون هیچگاه آموزش ندیدهاند که چطور در برابر درد، بمانند و بجنگند.
در این میان، مسئولان تنها نظارهگرند.
نگاه آنها معمولاً پسینی است، یعنی فقط پس از وقوع حادثه وارد میدان میشوند، فقدان برنامهریزی بلندمدت، بیتوجهی به سیاستگذاری اجتماعی، و تمرکز صرف بر سیاستهای شعاری، باعث شده تا هر اقدامی یا دیرهنگام باشد، یا سطحی.
در چنین شرایطی، فجایع انسانی دیگر نه یک استثنا، بلکه نتیجه طبیعیِ یک سیستم فرسوده و بیبرنامه است.
ما با یک بحران انسانی روبهرو هستیم و این بحران با سانسور یا بیانیههای رسمی حل نمیشود.
نیاز به بازنگری در سیاستگذاری کلان، سرمایهگذاری جدی در سلامت روان، بازسازی سرمایه اجتماعی و آموزش مهارتهای زندگی داریم.
اما بیش از همه، به یک همدلی گسترده نیاز داریم؛ از بالا تا پایین، از دولت تا مردم، باید صدای دردِ همدیگر را بشنویم، پیش از آنکه این صدا در هیاهوی مرگ، برای همیشه خاموش شود.
نویسنده: محمود عزیزی