کدخبر: 2016 سه‌شنبه، 30 فروردین 1401 - 09:39 2016 پرینت خبر
به مناسبت ۲۹ فروردین ماه، روز ارتش؛ گفت و گو با امیرِ ارتش حبیب بقایی (فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران)؛

تلخ و شیرین جنگ از زبان تیمسار بقایی؛ از خاطرات نخوانده شهید بابایی تا شهادت ۶۰ تن از خلبانان جنگ

image

گوشی را که برمیدارد صدای مهربانی به گرمی صدای یک پدر را می شنوم. انقدر صمیمی که انگار روبرویم نشسته و با لبخندی که تا آخر گفتگو حسش می کنم، حالم را می پرسد. کسی که ۵۲ سال از عمرش را صرف خدمت به نظام کرده. خلبان دلاوری که از روز اول جنگ در پایگاه هوایی تبریز بوده و بعدها به خوزستان می رود و تا آخر دفاع مقدس، در صف اول خط مقدم سوار بر پرنده آهنی اش، بال به بال ابرها هوادار مرزهای میهن می شود.

به گزارش روشنای راه و به نقل از شهروندالبرز؛

بعد از جنگ از سال ۷۳ تا ۸۰ فرمانده نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران و از سال ۸۰ تا ۸۴ نیز جانشین فرمانده کل ارتش می شود و حالا از  مشاوران رهبر معظم انقلاب است. با  امیر سرتیپ خلبان حبیب بقایی همصحبت می شوم تا بخشی از خاطرات شیرینش را به گوش جان بشنوم. 

از همان ابتدای صحبتش نظم و سازماندهی ارتش به ویژه نیروی هوایی را  گوشزد می کند.

 

پیش بینی آغاز جنگ 

با توجه به اینکه ارتش یک سازمان منظم است پیش از جنگ هم محافظت از خط مرزی را بر عهده داشته و نیروی هوایی  ارتش نیز با احاطه بر سیطره هوایی کشور در این مسیر  مشغول انجام وظیفه بوده و هست. 

یادم هست در آخرین روز های قبل از جنگ، با توجه به گشت های هوایی در مرز از شمال غرب تا خرمشهر  و دیدن تحرکات دشمن در جنوب غربی کشور، جنگ را پیش بینی می کردم. در مرز قصر شیرین به سمت جنوب کشور آمادگی دشمن برای اقدام نظامی مشخص بود.  

 

پایگاه هوایی تبریز و دو روز اول جنگ 

در روز اول جنگ و ۳۱ شهریور ماه ۵۷ یادم هست ساعت یک و نیم  بعد از ظهر داشتم به دوستم می گفتم مصطفی همین روزها جنگ می شود و پس از ۳۰ ثانیه دو هواپیما آمدند که هدفشان انهدام گردان پروازی ها بود اما خوشبختانه  کوتاه زدند و موفق نشدند و بمب ها در  باند فرودگاه منفجر شد و جنگ شروع شد.

 فردا صبح  یعنی روز دوم جنگ،  در پایگاه هوایی تبریز ۴۰ فرورند هواپیما برای حمله هوایی آماده شد و من نفر آخر بودم که با  یک حمله قدرتمندانه پایگاه هوایی کرکوک و موصل  را مورد هدف قراردادیم  و پایگاه هوایی موصل کلا از رده خارج شد به طوریکه در  روز هفتم یا هشتم جنگ، صدام پس از بازدید از پایگاه موصل به وحشت افتاد و باوجود نفوذ به داخل کشورمان، میخواست اعلام آتش بس کند. دولت  عراق فکر نمی کرد ما توانایی حمله داشته باشیم و  یکباره غافلگیر شد.  

هر روز به پایگاه های موصل و کرکوک حمله می کردیم. یادم هست در همان روز دوم جنگ در یک دسته ۴ فروندی به موصل حمله کردیم به داخل رمپشان رفتیم و  چند هواپیمای مسافربری سبک و سایر اهداف  را مورد اصابت قرار دادیم. مرحوم دانش پور از خلبان های ارتش که کمک لیدر بود، ۱۰ مابل مانده  به هدف گفت  که ۴ تا ۵ درجه به راست بگیر. در پایگاه کرکوک ۱۶بمب ریختیم و همه با همین ۴ -۵درجه به هدف اصابت کرد.  هوانیروز از نظم خاصی برخوردار است و هر کاری که توسط  هواپیماهای جنگنده انجام می  شد، برای تهیه گزارش و نتیجه کار هواپیماهای F4 بعد از آنها  فیلمبرداری می کرد.  

 

جبهه خوزستان 

وقتی از پروازهایش می گوید؛ انگار لذت پرواز را در صدایش حس می کنم و همان لبخند  اول کلام را روی صورتش می بینم. از  عملیات هایش که می گوید جمله خدا ما را ببخشد را دائم تکرار می کند؛ 

بعد از عملیات آزادسازی خرمشهر  خودم را به خوزستان منتقل کردم و تا آخر جنگ در جبهه جنوب ماندم. 

 هواپیمای فانتوم شبیه تریلی است که ۲۴ بمب زیرش بسته می شود که با این هواپیماها، عملیات ها توسط هوانیروز پشتیبانی می شد و با حجمی سنگین حداقل  ۴۰ فروند هواپیما عملیات را پشتیبانی می کردیم.‌

سامانه هوایی ما در تمرین و تجربه پرواز در  ارتفاع پست  بسیار متبحرند. بارها در فاصله چند متری دریاچه نمک و حور،  ستون نیروهای دشمن  را با مسلسل مورد هدف قرار می دادیم. (خدا ما را ببخشد)گاهی برای زدن اهداف  در فاصله ۵ تا ۶ متری پرواز می کردیم و خود من یکبار  به درخت خرما خوردم و آن را با خود بالا بردم. 

لحن شیرینش با خنده صدادارش هم آغوش می شود و مرا هم  به خنده و تعجب وا می دارد. از سخت ترین عملیاتی که در آن شرکت داشته  می پرسم. 

خاطرات و همه لحظات آتش و جنگ گویا به ذهنش هجمه می آورد و جملاتش را بریده بریده می کند.

 

تلخ ترین خاطره جنگ 

تلخ ترین خاطراتم  به آخر جنگ برمی گردد. اگر اشتباه نکنم در عملیات والفجر ۱۰ .‌ در جنگ شاید یک جاهایی خطا کرده باشیم؛ آزادسازی فاو یکی از بزرگترین عملیات هایی بوده که انجام شد و بدترین عملیات،  عملیات حلبچه بود. 

به نظر من به عنوان یک سرباز جنگی،‌ بخشی از جنگ را شاید درزمانی که در قدرت مطلق بودیم، نباید ادامه می دادیم. فاو دست ما بود؛ در جنوب بصره مستقر بودیم و دست عراق را از دریا قطع کرده بودیم. غرب و شرق  رودخانه اروند هم  دست ما بود.

به نظرم نباید جنگ را ادامه می دادیم شاید این استراتژی دنیا بود که جنگ ادامه پیدا کند تا وقتی که دو کشور به مرزهای کشور خود برگردند .‌ کشور ما هیچ حامی و پشتیبانی جز خدای متعال، امام راحل و ملت غیور نداشت. 

ادامه نمی دهد اما معلوم است تلخی از دست رفتن این مناطق  که شاید در  وجب به وجبش خون هزاران شهید فداشده، آزارش می دهد. 

 

پرواز نخل خرما 

یکی از خاطرات زیبا در عملیات فاو بود که به درخت برخورد کردم و درخت را با خودم آوردم.

به عنوان فرمانده پایگاه در مهمانسرایی زندگی می کردیم.  یک روز قرار بود  با شهید اردکانی به ماموریت فاو برویم.  ۵ صبح آماده شدم، داشتم بندهای پوتینم را می بستم که دخترم  در خواب ناگهان جیغ بلندی کشید.‌  رفتم دیدم خیس عرق شده، با خودم گفتم خدایا به خیر بگذرد.‌ 

 ساعت ۸ پرواز داشتیم اما اضطراب داشتم، چهره  دخترم انگار از جلوی چشمم کنار نمی رفت.‌ دلم نمیخواست پرواز کنم که زنگ زدند و گفتند هوا خراب است؛ پرواز نکنید.  بعد از مساعد  شدن هوا قرار شد ساعت ۱۰  پرواز کنیم.

 آماده شدیم و با شهید اردکانی رفتیم. در جاده خسروآباد در ارتفاع خیلی پایین و حدود ۲۰ متری زمین در حال پرواز بودیم.  هنگام عبور از اروند دوباره شاید ۲۰ ثانیه  چهره دخترم جلوی چشمم آمد و من با سرعت حدود ۸۰۰ نات به درخت خرما خوردم و با همان سرعت  به صورت عمودی بالا رفتم. گویا در کمای سبک بودم که شهید اردکانی به شهید ستاری در رادیو گفت که  شهید شد. من این جمله را شنیدم. 

بلند بلند می خندد  به یاد خرافه ای می افتد که گفاه انسان تا یک روز پ س از مرگ همه چیز را می شنود. باز هم میخندد که اگر این درست باشد و در ته گودال قبر همه چیز را بشنوی آنجا خود جهنم است. 

(می خندد) من یکباره از ته گودال قبر  تا ۱۰ هزار پا بالا رفتم تا سرعت  هواپیما به حد معمول  رسید و به سمت زمین برگشتم و یکباره به هوش اومدم  و دیدم شهید اردکانی در دور دست در حال رفتن است و هدف شلیک دشمن قرار گرفته است. هواپیما را کنترل کردم و به شهید اردکانی گفتم من هستم. ارتفاع را کم کردم  و وقت گذشتن از روی سرش.شلیک کردم. شلیکاتی با همان که پشتش نشسته بود سوخت. (،دخترم خدا ما رو می بخشه دیگه، مگه نه؟!)

می گویم جنگ است دیگر. خدا می داند که شما در حال جهاد و دفاع از کشور بودید. با همان سرعت به اوج خاطره صعود می کند و مرا هم با خود  و نخل همسفرش همراه می کند؛   

بعد یکهو دیدم  که  انگار یک چیزی جلوی هواپیما بال بال می زند.  از نقاب های هواپیما نگاه کردم   بخشی از نخل خرما بود که من  موقع اصابت به درخت، آن را با خود بالا آورده بودم.   

 

جوانان امروزی 

به شور و اشتیاق جوانان دوره جنگ برای  حضور در جبهه دفاع و شهادت فکر می کنم و در ذهنم بدون تامل  به مقام قیاس می رسم. می پرسم در  شرایط کنونی چطور باید جوانان را با انقلاب  همراه کنیم؟! 

 ممهترین موضوع امروز مسائل فرهنگی است.  باید با جوانان دوست باشیم تا بتوانیم آن ها را  سازماندهی کنیم. می خندد و می گویدکه  نباید به آنها گیر بدهیم. جوانان امروزی  گاهی حرف های پدر و مادر را هم گوش نمی دهند. البته  من از پسرم بسیار راضی هستم. حامد من  دوست داشت خلبان F14 بشود که من نگذاشتم.  از او خواستم درس بخواند فوق لیسانس مدیریت بازرگانی خواند و مثل همه جوان ها کار ندارد.  در حالیکه می توانست خلبان شود و اگر  این اتفاق می افتاد می دانستم که از من بهتر  می شود چون بسیار منظم است. 

این بار هم میخندد اما رنگ خنده اش به بغض می نشیند و خلبان موسپید کرده کهنه کار نمیخواهد من چیزی از بغض بفهمم. 

مخالف خلبان شدن حامد بودم، چون همه رفقایم شهید شدند. حدود ۶۰ نفر از  بهترین رفقای من شهید شدند که بعضی از آنها را از بچه هایم بیشتر دوست داشتم.‌ 

 من دو پسر و یک دختر دارم به نام هانیه. دامادم پسر شهید بابایی است و عزیزترین کَسَم( دوستم) شهید بابایی بود که در اخرین پروازش هر چقدرالتماس کردم مرا با خود نبرد. یک دفترچه ای دست من دارد. بیشتر از۳۰ سال است که هنوز جرات نکردم لای آن دفترچه را باز کنم و بخوانم  می ترسم قلبم بایستد. ..قربونش برم روحش شاد.

 شهید اردستانی بیگ محمدی که از باسوادترین خلبان های کشور بود. ضربه روحی بدی بابت ازدست دادن این شهید خوردم و وقتی پیکر این شهید را آوردیم در همه پایگاه های هوایی تشییع کردیم.  مرتب به زیارت قبرش می روم. 

آه حسرت مهمان گلویش می شود؛ 

من از این قافله جا ماندم.

 

آخرین اخبار
پایگاه خبری شهروندالبرز
پایگاه خبری نوژان نیوز
مؤلف نیوز
پایگاه خبری ویدانیوز